silver birthday!

ساخت وبلاگ
So that's how 24 is gonna be! 

میگن سنی که نکوست از فردای تولدش پیداست!!

من از همه این شهر و متعلقاتش بیزارم, از ترافیک های یکریز و بی امانش,از این اتوبوسای صورتی, اون بی آر تی های قرمز, از دانشگاه قله کوهش, از استادای فلانش, از کلاسهای دخمه اش, از این گوشی با صفحه ی شکسته اش, از پورت خراب هندزفری اش که باس زورش کنم هی تا درنیاد, از پارک دوبل, از پراید مسخره ای که باش رانندگی تمرین میکنم, از همه ماشین های سنگین بعد از یازده شب, از اتوبان همت, از ایستگاه دانشگاه ایران, از دویدن های پشت اتوبوس, از موکت های صورتی تو اتاقم, از کوله صورتی دوران کارشناسی, از کلاس های کسل کشنده ارشد, از خاطرات مسخره دبیرستان, از گریه واسه نمره تو راهنمایی, از درس خوندن واسه کنکور, از دروغ گفتن سرکار به مراجعا, از چمنزارهای وسط اتوبانا با مجسمه های وسطشون بیزارم...نه، این اخری رو دروغ گفتم! من عاشق ین چمنزارهای وسط اتوبانام!با اون کارهای هنری که بعضی هاشون دارن,مث فیل چمنی یا اون دختر بچه که رو پا داره پنجره رو نیگا میکنه یا اون اسبا که با سرعت می دون سمت پایین!اینا رو دوست دارم...من از خودم بیزارم, از این خودِ از همه چی بیزار! از این خود اینجا نالان و گریان و بقیه جاها خندان, از این خود نمایشی که دوس داره همه اش بگه من قوی ام, من ناراحت نیستم, من از پسش برمیام!از این خود الکی امیدوار, از این خودِ بیخود! 

UGA...
ما را در سایت UGA دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thetuesdayso بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 18 خرداد 1396 ساعت: 23:31